عه! انگار همین دیروز بود , تولدمو میگم . پارسال یا سالهای قبلش !
همین طور داره میاد و میره و هی به عدد سن ما هم اضافه میشه و خودمون هم پیرتر میشیم! و انگار نه انگار که چیا گذشته توی این سالها 🙂
توی این سالها خیلی چیزا تغییر کردن ؛ دوستای بچگیمون ، خاطره هامون و مادربزرگم و پدربزرگم که از بینمون رفتن و خالم که پارسال فوت کرد و در نهایت خودمم که تغییر کردم هر روز نسبت به روز قبل 🙂


همه ی ما تو بچگی آرزوهایی داشتیم که احتمالا هنوز به خیلیاشون نرسیدیم منم از این قضیه مستثنی نیستم خب! البته خیلی از این  آرزو هامون الان تغییر کرده و رنگ  و روی  واقعی تری به خودش گرفته , الان تولد 21 سالگی منه و من هنوز فرصت دارم تصمیم بگیرم و ببینم چطوری آرزوهامو به واقعیت تبدیل کنم!
خیلی حرفارو نوشتم اینجا و پاک کردم شاید دوبرابر این متنی که میبینید پاک کردم 🙂
خلاصه مطلب 21 ساله شدیم و رفت و همین الان هم ثانیه ها دارن به 22 سالگیم نزدیک میشن پس بیاید ارزش وقتامونو بدونیم و بفهمیم که اون عدده مهم نیست اون فهم ماعه که مهمه ؛ سعی کنیم حداقل فهممون رو اندازه ی سنمون بکنیم …
در انتها به متنی که این روزا تو بیو پیج اینستام هست اشاره میکنم:
هرچه كُنی به خود كُنی گر هَمه نیكُ و بَد كُنی!
تولدم مبارک ♥

پ.ن : درباره ی تصویر پست اینکه سری کتابی هست به اسمهای گوناگون مثل تصویر بالا نوشته امیر رضا آرمیون که تو جایی که کار می کنم پیدا کردم و قرض گرفتم تا بخونم اما بنظرم قرار گرفتنشون کنارهم جالب اومد پس #خودت_باش 🙂

طبقه بندی در:

برچسب گذاشته شده توسط در:

, ,